شهادت امام سجاد علیه السلام نور دیدگان آقا حسین بن علی علیه السلام را به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف تسلیت عرض می نمایم.
آقا سید الساجدین و زین العابدین، در تاریخ عمر پر برکتش، سی و پنج سال، به خاطر شهادت پدر بزرگوارش، سیدالشهداء، و هیجده تن از جوانان با تقوا و شجاع و با شهامت بنی هاشم، و یاران با وفای پدر گرامی اش که در کربلا به دست دشمنان دین خدا و رسول الله به شهادت رسیده بودند، روزها را روزه می گرفت و شب ها را عبادت می کرد.
روز عاشورا وقتی امام حسین علیه السلام و یاران فداکارش را به شهادت رساندند، امام سجاد به خواست خدا به شدت مریض بود و در آنجا شاهد شهادت خیل عزیزانش بود.
امام حسین علیه السلام هنگام آخرین وداع، امام سجاد علیه السلام را به سینه چسباند و فرمود:
پسرم بترس از آه مظلومی که به از خدا کسی را ندارد
سپس روانه میدان شد.
امام سجاد بعد از واقعه عاشورا با عمه جانشان حضرت زینب کبری، سرپرستی اهل بیت امام حسین علیه السلام را به عهده داشتند. دشمنانِ امام نشناس، امام را سوار بر شتر بی جهاز کردند و دستان امام را با زنجیر به گردنش انداختند و پاهایش را به زیر شکم شتر بستند. در این حال عمه سادات در رکاب ایشان سرپرستی اسرا را به عهده داشت.
پدرم در چنین ایامی می فرمود:
سوی شامم می برند این کوفیان با شور و شین
ای زمین کربلا جان تو و جان حسین
ای زمین کربلا تشنه بود این میهمان
تشنه اش مپسند آبی بر گلوی او رسان
ای زمین کربلا بودیم ما مهمان تو
نه دمی خوردیم از آب و نه دم از نان تو
عمه سادات می خواست سوار شتر شود، اما هر طرف نگاه می کرد نامحرمان محاصره اش کرده بودند.
کجایید ای هواداران
ببندید محمل زینب
کجایی ای برادر جان
شود زینب تو را قربان
کجایی ای علمدارم
ضیاء چشم خون بارم
بیا بنگر بر احوالم
ببین عزم سفر دارم
کجایی ای علی اکبر
شبیه روی پیغمبر
بیا برعمه ات بنگر
ابعاد فجایع عاشورای حسینی آن قدر زیاد است که 1400 سال شیعیان و دوستداران آن امام همام هر چه تاریخ را نوشته و یا خوانده اند نتوانسته اند کما هو حقه حق مطلب را ادا نمایند. انسان از هر مصیبت و شهادتی که در روز عاشوراء اتفاق افتاده بگوید خود را مدیون بقیه می داند، پس به حداقل ما یمکن اکتفا می کند که از حوصله خواننده خارج نباشد.
درآن حال امام علیه السلام و اسرا را از کنار اجساد مطهر شهدا گذراندند و از کربلا بردند به کوفه و سپس شام. دشمنان می خواستند امام حسین را مفتضح نمایند، بنابراین اهل بیتش را در حال اسارت در خرابه ای نزدیک کاخ یزید جای دادند و یزید برای اثبات حقانیت خودش اهل بیت را که در رأس آنها وجود مقدس امام سجاد علیه السلام بود به مسجد برد تا به مردم برتری اش را نشان دهد. گوینده ای را بالای منبر فرستاد. گوینده ی اموی هر چه توانست دل فرزندان حضرت زهرا را به درد آورد و یزید را با حرف هایش شاد کرد. بعد ازتمام شدن حرف هایش امام علیه السلام فرمود: "یزید اجازه بده بالای این چوب ها بروم." ولی یزید اجازه نمی داد. مردم اصرار کردند، سرانجام یزید اجازه داد. امام بعد از حمد خدا و سلام و صلوات بر رسول خدا و علی بن ابیطالب و خاندان با فضیلتش شروع به سخنرانی نمود. یزید طاقت نیاورد و به مؤذن امر کرد، برو اذان بگو. هر کدام از فراز های اذان را که می گفت، امام سجاد دهان به تسبیح و ستایش پروردگار می گشود تا به اشهد انّ محمدا رسول الله رسید. همین جا امام سجاد فرمود: "مؤذن صبر کن." خطاب به یزید گفت: "ای یزید آیا این محمد جد توست یا جد من؟! اگر بگویی جد توست، دروغ گفته ای. اگر جد من است، چرا پدرم حسین بن علی را در کربلا با لب تشنه کشتید و سر از بدنش جدا کردید؟" امام سجاد چنان با قدرت و قوت ازپدر شهیدش دفاع کرد که مجلس یکپارچه شیون و عزا شد. مردم یزید را لعنت کردند و مجلس به نفع امام خاتمه پیدا کرد و یزید با دست خودش، خودش را مفتضح کرد.
در تاریخ هست امام سجاد علیه السلام به طور علنی برایش ممکن نبود که از پدر شهیدش بگوید اما هر جا فرصت می شد ذکر مصیبت می کرد. امام که مدام بعد از واقعه کربلا کارش شب و روز گریه بود، هرکجا آب می دید، به یاد تشنگی پدرش و هفتاد و دو تن گریه می کرد و می فرمود: "پدرم را با عزیزانش با لب تشنه شهید کردند."
بعضی از افرادی که امام شناس نبودند، ایراد می گرفتند که چرا این قدر گریه می کنید؟ خودتان را هلاک می کنید؟ امام سجاد می فرمود: "حضرت یعقوب دوازده پسر داشت، یک پسرش گم شد و یقین داشت که یوسفش زنده است، آن قدر گریه کرد تا چشمش کور شد. من چه گویم که یک دنیا پدر گم کرده ام؟"
هر وقت جوان می دید، گریه می کرد. وقتی سوال می کردند که چرا گریه می کنید؟ می فرمود: "برادرم، علی اکبر را با لب تشنه شهید کردند."
هر وقت نوزاد می دید، گریه می کرد، وقتی سوال می کردند که چرا گریه می کنید؟ می فرمود: "برادرم، علی اصغر شش ماهه را با لب تشنه و تیر سه شعبه زهرآلود به شهادت رساندند"
امام علیه السلام در عبور از بازار هنگامی که ازکنار قصابی می گذشت، از قصاب سوال می کرد: "آیا به این گوسفند آب دادی و ذبحش کردی؟" قصاب می گفت: بله، یابن رسول الله، آب نداده که گوسفند را ذبح نمی کنند. امام سجاد همان جا زار زار گریه می کرد، مردم جمع می شدند و سوال می کردند: یابن رسول الله چرا گریه می کنید؟ امام می فرمود: "پدرم را با لب تشنه شهید کردند."
امام سجاد بسیار بخشنده و سخاوتمند بود، خودش نان خالی می خورد در حالی که بهترین غذاها را به فقرا می داد. سی و پنج سال بعد از واقعه کربلا زنده بود، همواره روزها روزه بود وشب ها را به عبادت می گذراند. هنگام نماز رنگ رخسارش تغییر می کرد. وقتی باد می ورزید آن قدر لاغر بود که بدنش مثل برگ درخت می لرزید. روایت شده امام بیست سفر به مکه مشرف شدند و یک شلاقی به مرکب خود نزدند.
دشمنان اهل بیت وجود ایشان را نتوانستند تحمل کنند، سرانجام ایشان را با زهر به شهادت رساندند. امام باقر علیه السلام بدن محترمش را غسل داد. هنگام غسل دادن آثار زنجیر اسارت هنوز بر گردن ایشان بود. بدن مطهر امام را در قبرستان بقیع دفن نمودند. پدرم می فرمود: "قربان قبر بی شمع و چراغت که روزها در آفتاب گرم مدینه سایه بان ندارد."
یا امام سجاد! من و همه ی آرزومندان را بطلب تا بیاییم و از نزدیک شما را زیارت کنیم و خاک آن مکان ملائک پاسبان را سرمه ی چشممان کنیم.
کلمات کلیدی: